برای دیدن محتوای سایت روی دکمه دسته بندی کلیک بفرمایید
مثل همیشه یکی بود یکی نبود.
مادربزرگ یه باغچه قشنگ داشت که پراز گلهای رنگارنگ بود.
از همه گلها زیباتر گل رز بود.
البته اون به خاطر زیباییش مغرور شده بود و با بقیه گلها بدرفتاری میکرد.
یک روز دو تا دختر کوچولو و شیطون که نوههای مادربزرگ بودند به سمت باغچه آمدند.
یکی از آنها دستش را به سمت گل رز برد تا آن را بچیند، اما خارهای گل در دستش فرورفت.
دستش را کشید و با عصبانیت گفت:
اون گل به درد نمی خوره!
آخه پر از خاره.
مادربزرگ نوهها را صدا زد آنها رفتند.
اما گل رز شروع به گریه کرد.
بقیه گلها با تعجب به او نگاه کردند.
گل رزگفت:
فکر میکردم خیلی قشنگم اما من پر از خارم!
بنفشه با مهربانی گفت:
تو نباید به زیباییت مغرور میشدی.
الان هم ناراحت نباش چون خداوند برای هر کاری حکمتی دارد.
فایده این خارها این است که از زیبایی تو مراقبت میکنند وگرنه الان چیده شده و پرپر شده بودی!
گل رز که پی به اشتباهاتش برده بود با شنیدن این حرف خوشحال شد و فهمید که نباید خودش رو با دیگران مقایسه کنه هر مخلوقی در دنیا یک خوبیهایی داره سپس گل رز قصه ما خندید و با خنده او بقیه گلها هم خندیدند و باغچه پر شد از خنده گلها…